🖤 GOZAshT AZ khod💔
سلام صورتی بهتون 💜 من اومدم با یه رمان جالب برو ادامه مطلب 👇
(از زبان مرینت )
واقعا خوشحالم که اون دوران گذشت واقعاً خوب شد که کلویی رو داشتم نمیدونم چرا دوباره یاد اون خاطره ٱفتادم
فلش بگ
از زبان مرینت
ادوارد : مرینت تو دیگه حق نداری برگردی به اون خونه فهمیدی وگرنه بلایی سر تو و خانوادت میارم که هرگز فراموش نکنی
م: واقعاً از حرف عمو ترسیدم و ازش پرسیدم : عمو مگه من چیکار کردم و عمو گفت : چون تو از جونز بهتر بودی و پدر میخواست شرکت رو به تو بده ومن گفتم : جونز از این موضوع خبر داره یعنی جونز خودش میخواد عمو گفت : نه اگه برا اون جونز دیوانه بود کل شرکت رو میداد به تو من تصمیم گرفتم و درست هم کردم
و من دیگه چیزی نگفتم و وقتی عمو رفت من فقط گریه میکردم
پایان فلش بگ
کلارا : خانوم ویلسون خانوم ویلسون
م: بله بله چیزی گفتی نشنیدم
با صدای کلارا از افکارم خارج شدن بعد از امضای قرار داد رفتم خونه و بعد از خوردن غذا خوابیدم
از زبان آدرین
از شرکت برگشتم درحال شام خوردن بودیم که جونز گفت: بهتر یه سحام دار خوب پیدا کنیم و من گفتم: من سراغ دارم خانوم ویلسون شرکت بزرگی داره اون در عرض ۳ سال شرکتی که ما در عرض ۴۰ سال ساختیم رو ساخته و اعتبار کسب کرد به نظر من خوبه که پدر گفت : فردا میریم باهاش صحبت میکنیم
فردا صبح از زبان مرینت
با صدای آلارم گوشیم از خواب بیدار شدم و آبی به صورتم زدم و یه لباس سفید با کفشهای پاشنه بلند سیاه پوشیدم موهام رو مثل همیشه گوجه ای بستم و با ماشینم به سمت شرکت روندم وقتی رسیدم رفتم داخل دفترم دیدم آلیا اونجاست بعد باهاش احوال بپرسی کردم و بهد پرسیدم
م: خوب چی شد آلیا خانوم یادی از ما کردن
آ: اومدم بپرسم چه جوری میخوای به خانوادت نزیک بشی ومن گفتم: نمیدونم ولی خیلی دلم برای مادرم تنگ شده
وبعد در زده شد گفتم بفرمایید کلارا بود گفت خانوم ویلسون
چند تا آقا اومدن گفتن با شما کار دارن و من شاخ در آوردم و من و آلیا هم هم زمان گفتیم :کیییی
و بعد کلارا گفت نمیدونم
من گفتم: الان میام